سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/8/1
6:51 عصر

مدرسه ایرانی درس خوانده ام!

بدست الهام بانـــو

عاشق لحظه هایی هستم که استاد سرکلاس سوالی بپرسد و من یا دیگر دوستان ایرانی ام دست بلند کنیم و جواب دهیم. آنوقت استاد با تعجب بپرسد:« از کجا این زمینه و اطلاعات را دارید؟»بعد ما بگوییم:« که از دوران دبیرستان به یادمان مانده است. »آنوقت نگاه متعجب دیگر دانشجویان به سمت مان بچرخد و بپرسند: «کدام مدرسه درس خواندید مگر؟»آنوقت بگوییم : «مدرسه ایرانی درس خوانده ایم.»

 

امروز که یک بار دیگر این اتفاق افتاد حس خوبی پیدا کردم. ناخودآگاه به یاد ترم سوم دانشگاه افتادم. درس حسابان، یکی از دروس اجباری برای دانشجویان دانشکده علوم است. هرچند که دل خوشی از مسائل ریاضی و حسابان و مشتق و انتگرال ندارم, اما این درس را با درجه "A"  پاس کردم. استادمان، اهل کردستان عراق بود. تنها استادی بود که معترف شد خوارزمی ایرانی الاصل بوده و دیگر ریاضیدانان مسلمان، اکثرا اهل ایران بوده اند. آن روز وقتی این حرف را زد، به من اشاره کرد و گفت: «ایرانی ها همگی شان در زمینه علوم و به خصوص ریاضی زرنگ هستند.»

 

من وقتی برای این درس ثبت نام میکردم، دل خوشی از ریاضی و مسائل مربوط به آن نداشتم. در دلم میگفتم بالاخره که چی. باید که بگذرانم. باید تمام سعی ام را بکنم که فقط از این درس نیافتم. اما همین حرف استاد در آن روز برگه را برگرداند. به خصوص اینکه دانشجویان عرب لج‌شان در آمده بود که استاد گفته بود خوارزمی و دیگر ریاضیدانان مسلمان، اکثرا ایرانی بوده اند. احساس کردم مسئولیت سنگینی دارم و خدارا شکر توانستم نمره کامل را بیاورم.

 

و یا روزی که باید درباره دوره کارآموزی مان حرف میزدیم. مراسمی را برای آن ترتیب داده بودند و به هر کس پانزده دقیقه وقت دادند. قبل از شروع ارائه ی من، یکی از اساتید در بین جمع به یک حالتی خاص پرسید :« الهام « رویان» یعنی چه؟»

 

آنوقت من پشت میکروفن حرفم را اینطور آغاز کردم که : «شاید شما درباره پژوهشکده رویان چیزی ندانید ولی باید بگویم این پژوهشکده یکی از معروف ترین موسسات تحقیقی و آموزشی در زمینه سلولهای بنیادی و زیست شناسی ملکولی  در جهان است.» و در آخر آنجاییکه آدرس پژوهشکده رویان را در یکی از اسلایدها قرار داده بودم به طعنه گفتم:« خوب است که درباره فعالیت های صورت گرفته و یا در حال انجام این پژوهشکده اطلاعاتی داشته باشیم. چرا که فکر میکنم تنها پژوهشکده پیشرفته در این زمینه در خاورمیانه باشد و این برای ما که در این منطقه زندگی میکنیم خوب است.»

 

ارائه، خیلی خیلی خیلی عالی شد. بطوری که یکی دیگر از اساتید گفت:« از اینهمه پیشرفت ایران شوکه شده ام. کارهایی که انجام داده ای و تجهیزاتی که در عکس ها بود و دیدم به یاد آزمایشگاه های دانشگاه های آمریکا افتادم که دوران دکتری را در آنجا گذراندم.» و خداروشکر نظر همه ی حضار درباره پیشرفت علمی ایران تغییر کرده بود و مثل اینکه تازه دریافته باشند با چه کسی طرف هستند! قیافه آن استاد که قبل از شروع ارائه درباره معنی رویان پرسیده بود هم دیدنی بود. بازخوردها آنقدر خوب بود که اگر بخواهم درباره اش بنویسم، یک پست جداگانه مطلبد.

 

اینها و خاطراتی مشابه آن از شیرین ترین اتفاقات دوران دانشجویی ام خواهند بود و برای همیشه در ذهنم ثبت خواهد شد

 

 

پی نوشت:

 دانشگاه ما چندین سالن آمفی تاتر برای اجرای مراسم دارد که اکثرا نام یکی از دانشمندان ایرانی- مسلمان را دارد. مثلا: سالن ابوریحان بیرونی، سالن خوارزمی، سالن ابن سینا

و جالب اینکه همه ی اینها را عرب میدانند. سال اول دانشگاه بیشتر بحث‌م با دوستان عرب‌م سر همین موضوع بود و باید اعتراف کنم که به گونه ای روی اعصابشان راه میرفتم پوزخند


91/7/19
6:39 عصر

سندباد قدیم، سندباد جدید

بدست الهام بانـــو

 

وقتی انیمیشن سندباد و افسانه هفت دریا در حال دانلود بود، در ذهن‌م همان سندباد کوچولوی دوست داشتنی را تصور میکردم که به کمک علی بابا و علاءالدین قرار است ماجراجویی های جدیدی را آغاز کند. اما با کمال تعجب دریافتم در این انیمیشن جدید سندباد بزرگ شده و داستان کاملا سبک غربی به خود گرفته است.

سندباد و افسانه هفت دریا    سندباد


سندبای کوچولوی دوران کودکی مان که در یک سرزمین کاملا شرقی و اسلامی زندگی میکرد، برای کارهایی که می خواست انجام دهد مدام خدا را یاد میکرد و با توکل به خدا، کارهای خود را پیش میبرد و به هدف خود میرسید. سندباد به درستکاری و خوب بودن معروف بود و برای همین مورد اعتماد دیگران بود. او همیشه سعی میکرد با تلاش خود و دوستانش به دیگران کمک کند و آنها را شاد نماید. در کل یک محیط کاملا اسلامی و شرقی بر داستان حاکم بود که کودک مسلمان به راحتی می توانست با آن ارتباط برقرار کند و چه بسا که درس های خوبی از داستان میگرفت.


اما میبینیم که در این انیمیشن جدید که محصول سال 2003 و ساخت کشور آمریکا است، سندباد بزرگ شده و دیگر آن فضای اسلامی و شرقی در آن دیده نمی شودو در این انیمیشن سندباد دیگر به درستکاری شهرت ندارد . در اینجا خلاصه ای از داستان این انیمیشن را می آورم:


سندباد یک دزد دریایی است که به کمک زیر دستان خود سعی میکند تا «کتاب صلح» که یک کتاب جادویی- عرفانی است را بدزدد و بوسیله آن ثروتمند گردد. کتاب توسط «پروتئوس» شاهزاده و دوست قدیمی سندباد محافظت میشود تا به سیراکوزا انتقال داده شود و بدین وسیله از« دوازده شهر» محافظت شود. اما در این مسیر، «سیتس»- هیولای دریاها- با حمله به کشتی مانع از این کار میشود و طی جنگ و جدلی که صورت میگیرد، سندباد بوسیله سیتس به درون اقیانوس کشیده میشود. «اریس»، الهه ی اختلافات و نزاع، جان سندباد را نجات میدهد و از او میخواهد که کتاب را برایش بدزدد و در مقابل سندباد مالک دریاها و جزیزه ها و زمین کند.


سندباد برای دزدی کتاب به سیراکوزا می رود اما دست خالی برمیگردد.«اریس» باجادوی خود کتاب رامی دزدد و همه به سندباد شک می کنند. پروتئوس که به سندباد مطمئن است، به جای سندباد به زندان می رود تا سندباد به قلمرو اریس برود و کتاب را برگرداند و بی گناهی خود را ثابت کند. «مارینا»، نامزد پروتئوس، نیز با سندباد به این سفر می رود تا مطمئن شود سندباد همه تلاش خود را میکند.


بعد از یک سفر دریایی پرماجرا، مارینا و سندباد وارد قلمرو اریس میشوند. در آنجا در می یابند که اینها همه نقشه اریس بوده تا پروتئوس خود را جای سندباد قرار دهد و با برنگرداندن کتاب توسط سندباد، پروتئوس کشته شود و سیراکوزا وارثی نداشته باشد. اریس اما موافقت میکند که در صورتی که سندباد به سوالش درست پاسخ دهد، کتاب را به او دهد. سوال این است که حالا که نمیتوانی کتاب را برگردانی آیا به سیراکوزا برمیگردی و سرزنش ها را قبول میکنی و به زندگی خود پایان می دهی یا نه. سندباد پاسخ میدهد که این کار را خواهد کرد. اریس او را دروغگو میخواند و آنها را به جهان خودشان برمیگرداند. اما در آخرین لحظه سندباد خود را به سیراکوزا میرساند و مانع از کشته شدن پروتئوس میگردد و اریس طبق قولی که داده بود، مجبور میشود کتاب را به سندباد برگرداند.


همانطور که در خلاصه داستان خواندید و احتمالا این انیمیشن را تماشا کرده اید، دیگر نشانی از فضای عربی و اسلامی آن انیمیشن سندباد قدیمی نیست و سندباد جدید در یک محیط غربی و با افسانه ها و نشانه های یونانی در آمیخته شده است و مانند دیگر انیمیشن های آمریکایی در آخر داستان فضایی رمنس به خود میگیرد.


سندباد یک شخصیت داستانی است که که تاریخچه ی آن به متون قدیمی اعراب برمیگردد. یک قهرمان بغدادی که دوست دارد به دیگران کمک کند و به درستکاری معروف است. اما حالا به شکل یک دزد دریایی در آمده و در فضایی پر از خرافات و افسانه های یونانی زندگی میکند و با اژدها ها و اجنه ها باید بجنگد.


نکته قابل توجه این است که در سه قسمت آخر سریال کارتونی سندباد ِ زمان کودکی مان، شیطان آبی از زیردستش میخواهد سندباد را پیدا کند و او را به نزدش بیاورد. چرا که سندباد به خدا توکل میکند و نماز بسیار میخواند و به مردم کمک می کند و این مورد پسند شیطان آبی نیست. زیر دست شیطان آبی همه نیروهای را جمع میکند تا به جنگ سندباد برود. اما سندباد در هر مرحله با توکل به خدا میتواند همه ی آنها را شکست دهد و پدر و مادرش و دیگر افرادی که به سنگ تبدیل شده بودند را نجات دهد. حتی پادشاهان کشورهای دیگر هم توسط این شخصیت مسلمان عربی نجات پیدا میکنند.


اما سندباد جدید نه تنها یک دزد دریایی است بلکه خدای این داستان هم جایش را به الهه ی جنگ و نزاع داده است و همین الهه هم باعث نجات سندباد میشود و هم باعث به آشوب کشاندن شهر – با دزدیدن کتاب صلح- میشود. مردم داستان دیگر یادی از خدا نمیکنند و ثبات و آرامش شهر به کتابی بستگی دارد که در آن نقش ها و نوشته های رمزآلود نوشته شده است و اگر کتاب بسته شود همه شهر بهم میریزد و جهان تاریک میگردد.


برداشت من از این انیمیشن این بود که، سعی شده بود ذهن مخاطب را درباره اینکه سندباد یک قهرمان عرب و مسلمان است، دور کند و آن را غربی سازد. همانطور که در انیمیشن علی بابا هم به گونه ی دیگری شاهد این ماجرا هستیم، هرچند خفیف تر و در واقع افسانه ها و اعتقادات خود را جایگزین همه ی داستان های شرقی-عربی-اسلامی کنند. بدین وسیله همان شخصیت جنگ طلب و تروریست برای عرب ها و مسلمانان باقی خواهد ماند و ذهن و فکر جوان امروزی را با این سوءتفاهم ها درباره اعراب و مسلمان درگیر خواهد کرد. همانطور که «جک شاهین»، منتقد هالیوود و استاد دانشگاه، بر این باور است که سازندگان این انیمیشن از مشکلات مالی و شاید سیاسی ترسیده اند که فیلم حول محور یک قهرمان عرب ساخته نشده است.


جدای از اینها باید بگویم موسیقی فیلم بسیار زیبا بود و با ماجراجویی های موجود در داستان هماهنگی داشت و با همه ی اینها، روند داستان جذاب بود و مخاطب را ترغیب میکرد تا ادامه ی آن را تماشا نماید.


پی نوشت:

1-این نوشته را نقد کنید.

2- داستان سندباد قدیمی را بر اساس دوبله عربی نقل کرده ام و از آنجاییکه دراجرای دوبله عربی دخل و تصرف زیادی صورت میگیرد و از سوی دیگر در دوبله ایرانی سانسور تصویر و داستانی صورت میگیرد، شاید با آنچه که در تلویزیون های ایران نمایش داده میشده است، متفاوت باشد.

 


91/7/10
8:55 عصر

سرود ملی

بدست الهام بانـــو

امروز یکی از دوستان‌م که اهل نیجیریه است، لباس مخصوص کشور خودش را پوشیده بود. لباس بلند و کلوش با دستمالی که هم جنس و رنگ پارچه لباس، دور سرش پیچیده بود. در نگاه اول سریعا آدم به یاد آفریقا و زنان آفریقایی می افتد. البته بگویم مدل لباس و رنگ شاد ِ آن به دلم نشست و مثل همیشه که وقتی از چیزی خوشم بیاید، نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و باید حتما بلند بیانش کنم، ابراز کردم. دوستم گفت به مناسبت سالگرد استقلال کشور نیجیریه، این لباس را پوشیده و سپس کمی از کشورش گفت. من و بقیه دوستان که منتظر آمدن ِ استاد بودیم، تبریک گفتیم و از او خواستیم بیشتر درباره کشورش بگوید تا قبل از آمدن استاد به کلاس، سرگرم باشیم.

به درخواست یکی از دوستان، دوست نیجیریه مان، سرود ملی کشورش را خواند. از نگاه و احساسش هنگام خواندن سرود، پیدا بود که با عشق می خواند؛ عشق به وطن.

استاد هنوز نیامده بود و هر کدام از بچه ها سرود ملی خودشان را میخواندند؛ سودان، امارات، لبنان و آمریکا. هنگام خواندن سرودشان شوخی میکردند و با خنده و اداهای مختلف آن را اجرا میکردند. جالب اینکه بعضی قسمت هایش را فراموش میکردند و مجبور میشدند مکث کنند تا به یاد آوردند.

نوبت به ایران که رسید، من و دوست هموطنم، خواستیم ساکت باشند و فقط گوش دهند. نفس عمیقی کشیدیم و شروع کردیم به خواندن. باید اعتراف کنم سرود ملی ما بسیار سرسنگین تر از بقیه سرودهایی بود که اجرا کردند. این را نه بخاطر اینکه یک ایرانی هستم میگویم، بلکه سرود ملی مان طوری است که شنونده را به فکر شوخی کردن و مسخره کرده آن و یا خندیدن به آن نمی اندازد. چنان که در آخر همگی دست زدند و گفتند احساس کردیم در سالن ارکستر نشسته ایم. در آخر به دوستانم گفتم: ما برای سرود ملی مان احترام زیادی قائل هستیم چون نشان دهنده هویت ماست.

 

به یاد می آوردم وقتی در مدرسه ایرانی درس میخواندم و تمام دوران راهنمایی و دبیرستان، من مسئول بالا بردن پرچم هنگام صف صبحگاهی بودم. هم مدرسه ای هایم را به یاد می آوردم که نگاهشان به بالا رفتن پرچم بود و سرود را با هم میخواندند.

خیلی سال از آن روزها میگذرد. از وقتی که دانشگاهی شدم دیگر در آغاز مراسم سرود ملی کشورم را نمی شنیدم. بلکه برای سرود ملی کشور دیگری باید قیام میکردم. 

اما همین تابستان امسال که در سومین مدرسه تابستانی پژوهشکده رویان شرکت کرده بودم، در آغاز مراسم که وقتی سرود ملی کشورم را پخش کردند و به احترامش ایستادم. تمام خاطرات دوران مدرسه برایم زنده شد و حس ِ اینکه این قیامِ من اکنون ارزش دارد.

 

پی نوشت:

1-امروز استاد نیامد و کلاس کنسل شد.

2- لینک بهتری برای لباس کشور نیجیریه پیدا نکردم.


91/3/18
5:45 عصر

نقد انیمیشن Bolt

بدست الهام بانـــو

 

«بولت» یک سگ هنرپیشه است که در هالیوود نقش یک سگ قهرمان و ابرقدرت را ایفا می کند. او چنان در نقش خود فرو رفته است و ظواهر موجود در آن فضا را باور کرده، که واقعا فکر میکند همان سگ قهرمان فیلم است و همه ی دنیای او، همان صحنه های فیلم و توانایی های او در آن فیلم هاست و فکر میکند که واقعا قابلیت آن را دارد تا با اشرار بجنگد و هر لحظه که بخواهد، پنی – صاحب ش- را نجات دهد. در واقع بولت درک نکرده است که این ها همه فیلم است و همه ی آن توانایی ها و قابلیت هایی که دارد، واقعی نیست، بلکه برای ساخت فیلم این شرایط دروغین را بوجود آورده اند.

نقد بولت

 

طی اتفاقی، بولت به نیویورک منتقل می شود. او به دنبال پنی است تا نجاتش دهد و هنوز فکر میکند یک سگ قهرمان با تواناییهای خارق العاده است. اما در نیویورک بولت با دنیای واقعی رو به رو می شود. وقتی بولت، صدای معده اش رامی شنود و نمیداند علت آن چیست، تازه با مفهوم گرسنگی آشنا میشود. آن وقتی که به کمک گربه ای که در نیویورک با آن آشنا شده، یاد می گیرد چطور برای بدست آوردن غذا، قیافه مظلوم و ملتمسانه به خود بگیرد. بولت که همیشه قهرمان بوده و همیشه اینگونه خواسته هایش بدون درخواست کردن، در اختیارش میگذاشتند، اکنون باید برای رفع گرسنگی خود به نوعی گدایی کند.

نقد انیمیشن بولت

 

 و یا آنجاییکه افسر کنترل حیوانات بولت و آن گربه را میگیرد و در ماشین زندانی میکند. بولت سعی میکند همه ی توانایی خود را به کار گیرد تا رهایی یابدو هنگاهی که در قفسه باز میشود و او شادمان از اینکه توانایی هایش دروغ نیست و هنوز قهرمان است، ولی بعد متوجه میشود در توسط همستر باز شده و نه بخاطر تلاش خودش. آنجاست که نشان صاعقه بر روی بدنش پاک میشود و پی میبرد آن را با ابزار گریم برا روی بدنش نقاشی شده و بخاطر جهش ژنتیکی رخ نداده است، بیشتر به توانایی های دروغین و ساخته در ذهنش توسط دیگران، پی میبرد. توانایی و قدرت های پوشالی که کارگردان و تهیه کننده برای کسب پول، اینگونه بولت را بازی داده اند و درگیر دنیایی کرده اند که واقعی نیست.

نقد انیمیشن بولت

 

اما بولت هنوز کاملا تسلیم نشده و امید دارد. امید او رسیدن به پنی است و معتقد است که پنی واقعا او را دوست دارد . در نهایت طی اتفاقی می تواند جان پنی را نجات دهد و بعد از آن ماجرا، بولت زندگی واقعی خود همانند یک سگ معمولی در کنار پنی از سر میگیرد.

نقد انیمیشن بولت

 

پیام جالبی که این فیلم به مخاطب می دهد این بودکه:  

شخصیت های موجود در فیلم ها و قهرمان ها و کارهای خارق العاده ی آنها را باور نکنید؛ آنها هم آدم های  معمولی چون شما بینندگان هستند که توسط کارگردان و با هزینه تهیه کننده، بازی داده میشوند.

و البته پیامی اینچنینی برای شرکت دیزنی، از نظر من کار عجیبی است. چرا که دیزنی همواره تلاش کرده است در قالب انیمیشن، دنیای غیر واقعی را برای مخاطب به تصویر بکشد و پیام ها و تفکرات هدفدار و برنامه ریزی شده را به مخاطب القا کند.

 

برداشت ِ من :

ما آدم ها، با حضور دیگران معنا پیدا می کنیم. خیلی هایمان وقتی در کنار دیگران قرار می گیریم، به نقش و شخصیت خود پی میبریم. حرف از خیلی هاست؛ وگرنه افراد با کمالات و پخته ای هستند که به تنهایی و بی نیاز از کمک دیگران، می توانند مسیری را به تنهایی طی کنند و به خود واقعی ِ خود پی ببرند.

اما در اینجا، من از خیلی هایی حرف میزنم که شاید من و شما هم جزء همین دسته باشیم. مثلا یک خانم با حضور یک کودک که فرزند اوست، می تواند مادر بودن را به خوبی درک کند و یا یک معلم وقتی سرکلاس برای دانش آموزان حاضر می شود، می تواند حس کند یک معلم واقعی است.

نوع نگاه اطرافیان در زندگی و شخصیت و مسئولیت های ما نقش به سزایی می تواند داشته باشد. تحسین یا نحقیر دیگران است که می تواند شخصیت قوی یا ضعیفی را برای انسان خلق کند.

اگر شخصی مانند بولت در محیطی قرار گیرد که به دروغ از او تعریف شود و صاحب امتیازات دروغینی باشد که خودش از راست نبودن آنها مطلع نیست و دیگران شرایط و فضا را طوری فراهم کنند که به نقاط ضعف خود پی نبرد، پس  هیچ گاه نمیتواند خود را بسازد و هنگامی که در یک محیط واقعی قرار میگیرد، دچار سردرگمی و ضعف شخصیتی خواهد شد.

شخص باید نقاط ضعف خود را بشناسد و با آن بجنگد و آن را تبدیل به  نقطه ی قوت خود گرداند. بدون شک کمک درست و بجای دیگران می تواند در این هدف یاری کند.

 

پی نوشت:

این نقد را نقد کنید لطفا!

 


91/3/7
3:28 عصر

آدم ها

بدست الهام بانـــو

 

آدم ها با هم فرق دارند. بعضی از آدم ها خیلی می دانند، بعضی ها کمتر و بعضی اصلا نمی دانند. بعضی ها حساسند، بعضی ها عادی و بعضی ها ظالم. بعضی ها برای زندگی هدف دارند و بعضی ها سرگردان.

شناخت آدم ها سخت است. گاهی آدم خودش هم نمیداند دقیقا چطور آدمی است و برای چه اصلا وجود دارد.

گاهی باید از آدم ها ترسید و گاهی باید آدم از خودش هم بترسد. گاهی باید اعتماد کرد و گاهی باید بی خیال شد. تشخیص این موقعیت ها هم سخت است.

کلا زندگی سخت است. رسیدن به آنچه که آدمی برای خودش هدف و مقصد تعیین میکند، سخت است. آدم ها در راه رسیدن به هدفشان، با هزاران مشکل مواجه میشوند. بعضی از آدم ها از این مشکل ها استفاده میکنند برای بهتر رسیدن به مقصد و بعضی از آدم ها برمیگردند و بی خیال هدف می شوند و خیلیها درجا میزنند.

بعضی از آدم ها خودشان باعث سخت شدن زندگیشان میشوند. خودشان باعث بوجود آمد تلخی های زندگیشان میشوند و آرامش خود را سلب میکند.

بعضی از آدم ها برای خودشان احترام زیادی قائل میشوند و اجازه نمیدهند هر چیزی باعث بوجود آمدن ناراحتی و غصه برایشان شود

بعضی از آدم ها مغرورند، برای اثبات خودشان حاضرند دیگران را زیر پا له کنند.

آدم هایی هم هستند که دوست دارند خودشان را و برای خودشان غصه میخورند. 

 

پی نوشت:

1- کلا آدم بودن سخت است.

2- صرفا جهت به روز شدن وبلاگ بود.

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >