سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/5/23
2:29 صبح

پدر

بدست الهام بانـــو

پدر یعنی زندگی

پدر یعنی کوه

یعنی استقامت

یعنی همه چیز

 

وقتی پدر ناخوش احوال باشد

انگاری همه چیز سرد و بی روح است

اصلا زندگی معنایی ندارد.

 

دختر اگر بابایی باشد

حتی اگر بیست و چند ساله هم باشد

باز هم بابایی است

دختر اگر بابایی باشد

طاقت ندارد پدرش را بر روی تخت بیمارستان ببیند

طاقت شنیدن ناله پدر را ندارد

 

دختر اگر بابایی باشد

و پدر اگر ناخوش احوال باشد

زندگی مساوی میشود با صفر ، هیچ

 

وقتی پدر نا خوش احوال است

تمام خواسته ها محو میشود

تمام چیزهایی که انتظار داری پدر برایت فراهم کند

نادیده میگیری

هیچ چیزی نمیخواهی

فقط و فقط سلامتی اش

لبخندش ، دستهای پر مهرش

 

وقتی پدر نا خوش احوال باشد

خانه چه دلگیر است

 

 

پ.ن:

در این شبهای عزیز، دعا کنید ... برای سلامتی همه بیماران ... 

برای سلامتی همه پدر ها .. برای سلامتی پدر الهام

 

بعداً نوشت :

تشکر میکنم از دوستان عزیزی که کامنت گذاشتن و برای پدرم دعا کردند ... الحمدالله خطر برطرف شد و ایشان در سلامتی کامل هستند .


90/5/9
6:58 عصر

ریحانه

بدست الهام بانـــو

 

می بینی؟

همه ی دعواها به خاطر ماست.

مایی که در مذهبمان، ریحانه نامیده اندمان و ریحانه یعنی گل.

مایی که در احادیث هر دختری را برابر با باز شدن یک در از درهای بهشت به روی پدر و مادرش میدانند.

مایی که قرآن با آن عظمتش برایمان روضه خوانده است. آنجایی که یاد میکند از  نسل زنده به گور شده از جنس خودمان :

بأی ذنب قتلت؟

مایی که موسس مذهبمان میفرمایند : دختر رحمت است و رحمت ثواب دارد.

 

می بینی دعوا برای چه کسانی راه افتاده؟

برای ما 

دعوا برای جنسی از من و تو

من و تویی که تا بیکران ها برایمان ارزش قائل شده اند.

 

بعضی هایمان ، گاهی قدر خود را نمیدانیم و کوتاهی میکنیم.

آنوقت است که پای غیرت می آید وسط...

دعوا میشود.

اما من هر غیرتی را نمی گویم.

غیرتی را میگویم که بوی بهشت می دهد.

خوب می دانم ، بارها و بارها به گوشمان این جمله خورده که:

خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت میسپارم، پس امانت دار خوبی باش.

 

اصلا از همه ی اینها که بگذریم

وجود همچون گلی چون ما

زیر نگاه هجوم آورنده ی هرزه های وحشی می شکند.

وجود همچون گلی

باید برای کسی رخ بنماید که قدر گل را می داند.

که کوچکمان نکند با نگاه هرزه

وجود همچون گلی چون تو

نیاز به نگاه های عاشقانه ی کسی دارد

که تو را دنیای خود می داند.

این نگاه عاشقانه را از خود دریغ نکن.


 


90/5/4
2:49 عصر

سومالی!

بدست الهام بانـــو

مشغول چک میل هستم که تلفن خانه به صدا در می آید.

پدر هستند ... می گویند که در بازار گوشت فروشی هستند و مشغول خرید گوشت .

تا نیم ساعت دیگه می رسند خانه و من دو پیمانه برنج میریزم در ظرف و آب داغ و نمک رویش تا پدر برسد.

...

با کمک هم برنج و خورش درست میکنیم و منتظر می مانیم تا برنج دم بکشد و خورش جا بیفتد!

در این فاصله از خرما های تازه ای که پدر آورده اند ، میخورم و از طعم شیرنش لذت می برم.

...

غذا آماده است ... سفره پهن میکنم و بشقاب و قاشق و لیوان را زیبا بر روی سفره می چینم و غذا را میکشم .

پدر را صدا میزنم . تلویوزیون را روشن میکنم . هنگام غذا ، پدر عادت دارند که اخبار ببینند .

...

بوی برنج و خورش فضای خانه را پر کرده . اولین قاشق را وارد دهانم میکنم و مشغول جویدن میشوم...

اخبار از وضعیت سومالی میگوید. بچه های خردسالی را نشان می دهد که پوست و استخوانن ... دنده هاشان قشنگ میشود دید و شمرد.

گریه ی مادری که فزرند از دست داده ...

خشکسالی است. 

غذا ندارند.

آنها هم مسلمانند...

اصلا آنها هم انساند...

مثل ما...

مثل من و پدرم که سر این سفره نشسته ایم.

به سختی قورت میدهم...

پدر هم دست و دلش به غذا نمی رود ...

 

 

پی نوشت:

غیر از اینکه پول به هلال احمر بدهیم و از خدا ظهور مولایمان بخواهیم ، دیگر چه می توانیم بکنیم؟

 

اللهم عجل لولیک الفرج


90/4/23
1:7 عصر

آداب نوشیدن آب!

بدست الهام بانـــو

درخواست یک لیوان آب کرد . برایش آوردم

روی صندلی نشست و لیوان را در دست راستش گرفت . بسم الله  گفت و مقدار خیلی کمی از آن را نوشید و گفت:" الحمدلله".

دومرتبه گفت :"بسم الله". و مقدار خیلی کمی از آن را نوشید و گفت" الحمدلله ".

و برای بار سوم گفت :"بسم الله ". اما اینبار به اندازه ای که نیاز داشت نوشید و عطشش که برطرف شد ، گفت : الحمدلله رب العالمین".

 

متوجه نگاه متعجب من شد . لبخندی زد و گفت :" اینگونه آب نوشیدن از سنت پیامبر (ص) است."

 

...

از آن لحظه تا آن الان من هم سعی میکنم اینگونه آب بنوشم . اما با این تفاوت که بعد از آخرین " الحمدلله" می گویم :

یا حسیـــــن


90/4/20
11:35 صبح

گشت ارشاد

بدست الهام بانـــو

 

هفته پیش مهمان داشتیم . از آن تیپ آدم هایی بود که برای اولین بار پایشان را بیرون از مرزهای ایران میگذراند و یک دفعه همه چیز برایشان گلستان میشود ... حتی بدی های آن کشور هم به نظرشان خیلی منطقی و خوب است و در درمقابل مینشینند و تا میتوانند بد میگویند... از ایران و مردمشان و نظام و خلاصه هر چه مربوط به ایران باشد ... انگاری آدم های کشور های دیگر را آدم میدانند و اهل منطق و عقل و خرد و فرهنگ و در مقابل کشور خود را سرزمین عقب افتاده ای تصور میکند و افسوس که چرا من خارجی نشدم .

بعد به همرا این مهمان رفتیم تا کنار دریا قدم بزنیم ... یک ماشین که سرنشینان جوانی داشت و صدای موسیقی را تا آخرین درجه بالا برده بودندو سر وصدای زیادی راه انداخته بودند و با سرعت بالا میرفتند و میآمدند و برای دختر خانم هایی که تنها به آن محل آمده بودند مزاحمت ایجاد میکردند ... پلیس آنها را متوقف کرد

مهمان ما پرسید چرا لباس و ماشین این پلیسها با بقیه پلیسها فرق دارد

گفتیم : خب اینها مامور این کار هستند که اگر ناآرامی یا خلاف اخلاقی صورت بگیرد ، برخورد کنند

ناگهان آنچنان دستش را روی پایش کوبید که من با خودم گفتم ای داد... این چرا اینکار را میکند

بعد مهمان شروع کرد به ناله کردن: میبینید ... نه تورو خدا میبینید ... ببینید چقدر برای مردم کشورشون احترام قائلند .. ببینید چه جوری دارن امنیت رو برقرار میکنند؟ ... میبینید یا نه .. حالا بیا تو ایران ببین ... کسی به کسی کاری نداره ... بری بگی آقا فلانی مزاحمم شده مگه به حرفت گوش میدن .. همش حرف میزنن .. همش شعر میدن و ...

بعد از کمی مکث گفتم : پس گشت ارشاد که میگن کارش چیه تو ایران؟

کمی فکر کرد و متوجه شد که در این مسائل ایران از همه جلوتر است . بعد قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت : نه گشت ارشاد نمیزارن جوونا جوونی کنن .. الکی گیر میدن .. اصلا چه معنی میده که گشت ارشاد بیاد تو خیابون به قیافه و شکل طرف گیر بده؟ جوون دوس داره تو خیابون ویراژ بده. مگه دلخوشی دیگه هم داره ... برای چی جلوشون باید بگیرن و ... .

و من سعی میکردم خنده های خودم رو پنهان کنم از این تغییر موضعی که حتی به یک دقیقه هم نکشید.

 

پ.ن:

حذف شد!


<      1   2   3      >